معصومه باقری



شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است. نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.

شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش. روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد. 

شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟ 

شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی اش و دلت خنج برود برای اخمِ غلیظ و پُررنگی که کهنه نمی شود. 

شده است شیر جنگل را پس بزنی و بروی دنبال روباهی که با چنگالش ذرّه ذرّه بدنت را شقه شقه می کند و خون ات فوران می کند روی پنجه اش، روی کُرکِ بناگوشش، روی چشمانِ مخمورش.

معصومه باقری


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اجاره در خانه ترکیه ali4ux محسنیون ۱۱۰ میم شین فردا شکل امروز نیست ادکلن بلک افغان اصل و اورجینال گروه فنی مهندسی منبع رسانه عمار hajammar135 دانلود بازی قدیمی وبسایت جامع ایرانیان